روزی تصمیم گرفتم که دیگر همه چیز را رها کنم .
شغلم رادوستانم را.زندگی ام را !
به جنگلی رفتم تا برای آخرین بار با خدا صحبت کنم .
به خدا گفتم : آیا می توانی دلیلی برای ادامه زندگی برایم بیاوری ؟
و جواب او مرا شگفت زده کرد.
او گفت : آیا درخت سرخس و بامبو را می بینی؟
پاسخ دادم : بلی .
فرمود :
بقیه در ادامه مطلب.
داستان کوتاه شوق به زندگی
زندگی ,خدا ,کنم ,بینی؟پاسخ ,سرخس ,بامبو ,او گفت ,کرد او ,زده کرد ,گفت آیا ,آیا درخت
درباره این سایت